داستان امروز درباره كسي هست كه براي اينكه هم خدا و هم خرما را داشته باشه دروغ مي گه و هميشه جز بدترين آدم ها محسوب مي شه.

اين شخص هميشه قسم دروغ مرگ عزيز ترين كسانش و مرگ خانوادش مي خوره و هميشه هم زير اين قسم هاش ميزنه و انگار جون اين آدم ها براش مهم نيست و هميشه به همه مي گه كه آنها رو دوست داره و به آنها دروغ نمي گه و خيانت نمي كنه اما غافل از اينكه هميشه مچ اون توسط ديگران گرفته مي شه و جلوي آنها ضايع مي شه اين شخص در آخرين ماجراش دست رو كلام خدا قرآن هم گذاشت كه زير حرف هاش نمي زنه اما 1 هفته نشده زير حرفش زد و باعث دور شدن يكي از نزديكاش براي هميشه از آن شد چرا كه اگر خدارو قبول داشت نبايد زير قسمش مي زد كه حالا اين كارو كرد و بايد آماده باشه تا جواب  اين قسم دروغش از جانب زمين و زمان تحويل بگيره .

باشد تا شايد اين تنبيه از جانب زمين و زمان باعث تغيير در وي بشود و شايد باعث بشود كه اين شخص برا هميشه آدم بشود و يا باز هم به كارهاي اشتباهش ادامه بدهد.

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: